من خیلی بچه ام

همین دیگه. بچه ام

من خیلی بچه ام

همین دیگه. بچه ام

داستان من.قسمت دوم

درست یا غلط بودنش مهم نیست مهم اینه که من از اول زندگی ام از مردایی که واسه ام غیرتی بازی در بیارن خوشم نمیاد و معتقدم دوست داشتن این نیست که طرف مقابلت رو فقط واسه خودت بدونی اگه آدم واقعا کسی رو دوست داره به آزادیش احترام می زاره به همین خاطر من از همون روزی که با محمد دوستی مو شروع کردم بهش گفتم که تو زندگی من جز تو مردهای دیگه ای هم هستن.  اخلاقمه دیگه کاریش نمی شه کرد همیشه هم همین بوده؛ از اول مثل بچه آدم راستشو می گم بدونه من همینیم که هستم. فیلم بازی نمی کنم. می خواد بخواد نمی خواد به درکیکی دیگه، آدم که قحط نیست! به خاطر همین به محمد می گفتم (خره یه دوست دختر دیگه بگیر وقتی من نیستم حوصله ات سر نره) آخرش هم گوش نکرد می گفت( دوست دختر چیه دردسره)  منم میگفتم به من چه می خوای یکی دیگه داشته باش یا نداشته باش. خلاصه این که این قدر من گفتم جو گیر شد یا خواست نشون بده خیلی باحاله منو با امیر آشنا کرد. رابطه ام بادوتاشون صمیمی شده بود وقتی سه تایی می رفتیم بیرون از بس می خندیدیم و جلف بازی در می آوردیم همه نگامون می کردن ولی ما رومون کم نمی شد. یه مدت به همین خوبی گذشت. اواخر مهر امسال بود که خانواده ام و مشاورم خواهش کردن ارتباطمو با دوستام قطع کنم درس بخونم راست هم می گفتن روزها با خنده می گذشت و من کمتر می خوندم و به کنکور نزدیک تر می شدم. یه ذره فکر کردم دیدم بعدا هم می تونم با این ها دوست باشم اما درسو امسال باید بخونم تا یه رشته خوب قبول شم برم دنبال کار. تصمیم گرفتم هر چی زودتر مسئله رو به دوستام بگم و نمی خواستم هیچ کدومشون ناراحت بشن. امیر یه پسره حساسی بود که یه بار هم تو زندگیش شکست خورده بود نمی خواستم ناراحت بشه از طرفی هم اگه می گفتم دیگران ازم خواستن می دونستم برای اون دلیل نمی شد که به خاطر دیگران دوستی مون رو تموم کنیم. به خاطر همین بهش گفتم چون باید درس بخونم ارتباطمون رو کم کنیم اون موقع قبول کرد تازه کلی هم تشویقم کرد برای درس خوندن. به محمد زنگ زدم و همین رو گفتم اما از اون جایی که می دونستم آدم رله ایه اینم بهش گفتم که خانواده ام تاکید کردن. فکر می کردم اینوپذیرفته که دوتاشون به یه اندازه برای من مهم اند. اما مثل این که اشتباه فکر می کردم. نمی دونم محمد از دست من ناراحت بود که بعضی وقت ها از امیر دفاع می کردم یا از از امیر ناراحت بود که می دید خیلی زود با من صمیمی شده یا این که از خودش ناراحت بود که این کار رو کرده یا شاید به ما حسودی می کرد که رفت حرف های منو به انضمام تصورات خودش به امیر گفت شاید تحلیل هم کرد خدا می دونه گفت که من دو رو و دروغ گو ام و درموردم قضاوت کردن. اون شب امیر رفت پیش محمد فرداش امیر اس ام اس زد (همه چیز بین ما تموم شده خداحافظ برای همیشه) خیلی تعجب کردم آخه امیر دیروزش خیلی راحت قبول کرد اما این حرفش با حرف دیروزش اصلا نمی خوند چه طور ممکنه بعد از ده دوازده ساعت بی خود و بی جهت نظرش 180 درجه تغییر کنه. زنگ زدم بهش.اولش گفت این جوری درس می خونی راحت اما تابلو بود که فقط این نیست یه ذره من من کرد می خواست خداحافظی کنه که گفت(تو اون آدمی که فکر می کردم نبودی) دیگه مطمئن شدم یکی درباره ی من رفته یه چیزی گفته که این قدر از دستم ناراحت بود 2 ساعت ونیم منو معطل کرد تا بالاخره فهمیدم با محمد حرف زده. مثل این بود یه سطل آب ریخته باشن روم. هیچ وقت فکر نمی کردم محمد کسی که بیشتر از یه سال باهاش دوست بودم حرفی بزنه که امیر این طوری تغییر عقیده بده. من هم بهترین کاری که می تونستم بکنم این بود که حقیقت رو بهش گفتم.نمی دونم باور کرد یا نه گفت (تو تصمیم بگیر که همین جا تمومش کنیم یا ادامه بدیم) منم فکر کردم حالا که یه موقعیتی پیش اومده که همه چی تموم بشه نخواستم دیگه ادامه بدم گفتم ( ما اگه ادامه هم بدیم چون تو نسبت راست یا دروغ گفتن من شک داری بهتره که همین جا تموم بشه) بعد واسه همیشه از هم خداحافظی کردیم. اون لحظه از خدا خواستم که امیر یه نفر رو پیدا کنه که مثل من نباشه یه آدم احساساتی مثل خودش...

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:48 ب.ظ http://hasanazar.blogsky.com

سلام
وبلاگ زیبایی دارید.
یه سری هم به بلاگ من بزنید.
ممنونم.

سپهر سه‌شنبه 20 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:08 ب.ظ

فراوان سخن باشد آکنده گوش
نصیحت نگیرد مگر در خموش
سلام رضوانه جون حرفات قشنگه چون از دلت میاد ولی قشنگ تر بود خودت به این نتیجه می رسیدی.
اون هم بعد از یک سال
موفق پیروز سر افراز و سر بلند باشی

ژانوس چهارشنبه 21 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:31 ب.ظ http://kheyzaran.blogsky.com


رضوانه عزیز دقیقه نود که شما از آن دیدن کردید صفحه فرعی وبلاگ من خیزران است که آدرسش رابرایت میگذارم راستش از آدمهائی مثل تو خوشم میاد روراست بدون تکلف وشجاع ومتفاوت باری خوشحال میشوم به خیزران بیائی واگر پسندیدی ودلت خواس به هم لینک بدهیم.باری نوشته های تورا هم خواندم وبیشتر به شما علاقه پیداکردم.

با احترام اشتیاق ومحبت فراوانhttp://kheyzaran.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد