از روز اولی که به من زنگ زد منوبه یاد محمد می انداخت حتی تیکه هاش تو حرف زدن همون بود که گاهی فکر می کردم این علی نیست محمده تا این که فرداش یه اس ام اس عجیب زد(حکایت عجیبی است که فراموش شدگان هیچ وقت فراموش کنندگان را فراموش نمی کنند) علی بید از ظهر زنگ زد باز هم حرف محمد اومد وسط گفتم
- همه چیز بین ما تموم شده
- شاید راه برگشتی باشه
- محمد اگه می خواد حداقل رو حرف خودش باشه دوستی مجدد معنا نداره تازه اون که می خواست از من انتقام بگیره
خندید و چیزی در این مورد نگفت ولی احساس کردم اون یه جورایی می دونست که از اولش هم قرار نبود انتقامی گرفته بشه.
فردا صبح مثل دفعه های پیش اس ام اس های عشقولانه زد منم که تو موبایلم از این چیز ها نگه نمی دارم واقعا مستاصل شده بودم برام عجیب بود اون که حتی منو ندیده بود چه طور می تونست ابراز علاقه کنه اونم با این شدت. زنگ زدم بهش گفتم
- حالاتو چرا گیر دادی به من این همه دختر که تو باهاشون دوست بشی اصلا مگه تو خودت دوست دختر نداری
- نه
- دروغ نگو من خودم نمی دونم
- نه به خدا من دوست دختر ندارم
- حالا چرا قسم می خوری؟
- برای این که حرفم رو باور کنی
- باور نمی کنم
- چرا؟
- اصلا قبل از این که تو به من زنگ بزنی من می دونستم دوست دختر داری تازه یه چند سالی هم ازت بزرگ تره
- نه به خدا من اون علی نیستم اون علی محمودیه هنوزم با اون دختره دوسته من علی... ام. من باهاشون دوست بودم اما یه چند وقتیه صمیمی شدیم
یه خورده مزخرف گفتیم بعد من گفتم
- یه پیشنهاد دارم
- بفرمایید
- این که تو بری دنبال یکی دیگه بگردی که به دردت بخوره. حداقل از لحاظ فکری باهات تو یه فاز باشه من و نمی تونیم دوست های خوبی برای هم باشیم
- چرا؟ اصلا مگه محمد چی کار کرده که تو اصلا نمی خوای حتی با من دوست باشی
- اصلا بحث سر محمد یا امیر نیست سر گروه شماست.ببین چند نفر وقتی می تونن تو یه گروه دوستی باشن که حداقل آرمان های کلی شون یکی باشه
- ولی من با اون ها فرق می کنم
- مسلمه. هر آدمی برای خودش یه دنیاییه
- پس چرا نمی خوای با من رفاقت کنی؟
- ناراحت نشی من یه خورده رک ام. برای این که می بینم چیز خاصی ازت یاد نمی گیرم و در ضمن تو رو آدم متفاوتی ندیدم که بخوام وقتم رو صرفت کنم
- پس یعنی...
- یعنی این که تو برو دنبال یکی دیگه منم می رم دنبال یکی دیگه. همین
- همین؟
- آره دیگه شماره منم از تو گوشیت پاک کن که یه وقت دوباره کسی از رو گوشی تو شماره منو برنداره باشه؟
- یعنی خداحافظ دیگه؟
- آره. کاری نداری؟ خداحافظ
- خداحافظ
از لا به لای حرف های علی فهمیدم من هنوز موفق نشدم چون محمد هنوز منو فراموش نکرده خودش بهم گفت اون طوری ازت تعریف کرد که من ازت خوشم اومد یه بار دیگه هم گفت بعد از جریان به هم زدن شما محمد ناراحت بود اما دلم می خواد دیگه ناراحت نباشه. نسبت به خودم احساس خوبی ندارم اون با این که خیلی ابراز علاقه نمی کرد مثل این که هنوز دوسم داره ولی من خیلی راحت بهش فحش میدم و ازش بد می گم خدا منو ببخشه. یه بار که داشتم با حمید حرف می زدم بهم گفت (من مطمئنم این ها به این زودی ها تو رو فراموش نمی کنن حتی با این کار هایی که کردی). دیدم راست می گه من این قدر با همه فرق دارم که هیچکی منو یادش نمی ره. اه حالم به هم خورد دیگه خدایا یه کاری کن اصلا آلزایمر بگیرن من این قدر عذاب نکشم.
حدسم درست بود محمد منو فراموش نکرده بود یک هفته بعد ازین ماجرا اس ام اس زد – ما ادعا نمی کنیم همواره به یاد کسانی که دوستشان داریم هستیم اما می توانیم ادعا کنیم حتی در لحظاتی که به یادشان نیستیم نیز دوستشان داریم
جواب ندادم
- قهری؟
- قرار بود انتقام بگیری که چی شد؟
- گذشته رو فراموش کن
- نمی تونم
- چرا
- چون فکر می کردم دوستی یه ساله حرمت داره
- منظورت چیه؟
- منظورم واضحه
- بگو دیگه
- گفتم
- چرا حرف نمی زنی؟
- چی بگم؟
- چرا این جوری حرف می زنی؟
- چه جوری؟
- هیچی
- چرا زنگ زدی؟
- چون گذشته رو فراموش کنی
- کردم
- پس چرا این جوری حرف می زنی تحویل نمی گیری
- دلیلی نداره بگیرم
- تو رو خدا باز حرف گذشته رو نیار وسط همه چی تموم شده
- باشه
- آشتی؟
- قهر نبودم
- پس چرا با من غریبه ای
- چون...
- ببخشید اصلا غلط کردم فقط دیگه حرفشو نزن
- باشه
هنگ کردم محمد و معذرت خواهی؟عجیب بود ازش پرسیدم هنوز با کسی دوست نشده بود اما من... ناراحت شدم که چقدر دل سنگم می خواستم کسیو براش پیدا کنم اما مناسب اون کسی نبود
دوستی مون مثل دو تا دوست هم جنس بود خیلی عادی یه بار ازش شنیدم امیر نامزد کرده خیلی خوشحال شدم گفت اسمش بهار. روزی که با امیر تموم کردم بهش گفتم تولدتو روز تولدت تبریک می گم منتظرم باش.تولدش تو دی بود موبایلمو واسه اون روز کوک کردم.روز تولدش اومد و من هرچی فکر کردم یادم نیومد واسه چه مناسبتی موبایلم زنگ زده.یک ماه گذشت تا یادم اومد خنده ام گرفت چه آدم بی شعوریم شمارشو پاک کرده بودم تو وسایلم گشتم بعد از کلی بدبختی شمارشو پیدا کردم اون شب تو فاز خنده بودم اس ام اس زدم
– درسته روز تولدتو یادم رفت اما یادم نرفته باید بهت تبریک می گفتم تولدت مبارک البته با کمی تاخیر
– لطفا دیگه به من زنگ نزن
– من که زنگ نزدم اس ام اس زدم
خوش و خرم داشتم بهش می خندیدم که یه شماره نا شناس زنگ زد
- الو؟
- رضوانه؟
- بله شما؟
- من بهارم
- خوب باش
- هستم
- با من کاری داری
- آره می خواستم بگم به نامزد من زنگ نزن
- هه هه حالا که می بینم تو به من زنگ زدی
- در کل گفتم
- اسکی؟
- دیگه نبینم به امیر من زنگ بزنی
- مال خودت.اسکل خانوم تو به من زنگ زدی بعد می گی من زنگ نزنم اصلا من به امیر چی کار دارم
- من نمیدونم بین شما چی گذشته.گذشته ی هر کس به خودش مربوطه
- خوبه خودت میدونی
- چیو؟
- این که گذشته ی منو امیر به تو ربطی نداره(مثل سگ داشت حرفایی که به امیر زده بودمو به خودم بر می گردوند می دونستم امیر جرئت نداره بتهامحرف بزنه)
- فهمیدی؟دیگه به امیر کاری نداشته باش
- ارزونی خودت
- وای به حالت اگه...
- من هر کاری دلم بخواد می کنم به تو هم ربطی نداره
- حالا وقتی حالتو گرفتم...
- تو اصلا جزء آدم به حساب نمی آی(شروع کرد دشنام رکیک دادن)
...خانوم دهن منو باز نکن با این که اخطار دادم ولی گوش نکرد و ادامه داد
رضوان کسی نیس بخواد فحش بخوره.در آخر بهش گفتم هر غلطی دلت می خواد بکن...
کاش کوچک می ماندیم تاحرف هایمان را از نگاهمان بفهمند، نه حالا که بزرگ شدیم و فریاد هم می زنیم ولی کسی حرف هایمان را نمی فهمد...